کد مطلب:90373 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:142

عبدالله بن رواحه و شکیبایی در جنگ











عبدالله، از طایفه ی خزرج و از انصار و از اهل مدینه و یكی از آن دوازده نفری است كه در عقبه ی دوم، خدمت پیامبر رسید و حضرت او را به ریاست قبیله ی بنی حارث، از قبایل خزرج، منصوب نمود. وی از روزی كه اسلام آورد، تا آن روز كه به شهادت رسید لحظه ای در پشتیبانی از اسلام و جهاد در راه خدا كوتاه نیامد و گفته اند كه عبدالله نخستین كسی بود كه برای اعزام به جبهه، آماده بود و آخرین نیرویی بود كه برمی گشت و در جنگهای بدر، احد، خندق و دیگر غزوات شركت داشت.

از اینرو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم محبت خاصی به او داشت و كارهای مهم را به او واگذار می كرد. در جنگ موته، جعفر طیار و زید بن حارثه و عبدالله، فرماندهان سپاه اسلام بودند و پیامبر پرچم را به دست زید بن حارثه داد و فرمود اگر زید كشته شد، فرمانده شما جعفر است و اگر او شهید شد، فرماندهی، به عهده ی عبدالله خواهد بود. مردی از یهود كه در آنجا حضور داشت، گفت: اگر این مرد پیامبر باشد این سه تن به ترتیب كشته می شوند، پرسیدند: چرا؟ گفت: پیامبران بنی اسرائیل، اگر در زمان جنگ افرادی را چنین توصیف می كردند، چه یك نفر یا صد نفر، یا بیشتر، همگی كشته می شدند.

در وقت اعزام، مسلمانان سربازان را بدرقه نموده و آنها را دعا می كردند كه با پیروزی برگردند و سربازان آمین می گفتند، تنها كسی كه در وقت تودیع گریه می كرد و می گفت: دعا كنید، خداوند، شهادت را نصیبم نماید، عبدالله بود، گفتند: چرا گریه می كنی، گفت: هرگز به دنیا دل نبسته ام و به آن محبت ندارم، اما شنیدم كه پیامبر این آیه را می خواند: «و ان منكم الا واردها.»، علت گریه ام برای این است كه ورود به دوزخ حتمی، اما به خروج از آن اطمینان ندارم.

عبدالله بن ابی بكر بن فرم گوید: از زید بن ارقم كه یتیمی بی سرپرست و در كنار عبدالله و تحت تكفل او بود و او را در این جنگ به همراه داشت، شنیدم كه می گفت:

[صفحه 329]

عبدالله اشعاری سرود، من فهمیدم او آرزوی شهادت را دارد، بی اختیار گریه ام گرفت، او با عصای كوچكی كه در دست داشت، آهسته بر بدنم، فرود آورد و گفت: بچه جان چه می شود كه خداوند شهادت را روزی نماید و تو بر مركب من نشسته، به مدینه بازگردی.

«فخنقه الدره، فقال: و ما علیك یالكع، ان یرزقنی الله الشهاده و ترجع بین شعبتی الرحل.»

اشعاری كه عبدالله به هنگام وداع مردم سرود این است:


لكننی اسال الرحمان مغفره
و ضربه ذات فرغ تفذف الزبدا


او طعنه بیدی حر ان مجهزه
بحربه تنفذ الاحشاء و الكبدا


حتی یقولوا اذا مرو علی جدثی
ارشدك الله من غاز و قد رشدا


از خداوند آمرزش می خواهم و ضربتی می طلبم كه در فرقم، شكاف وسیع ایجاد نماید و مغزم را متلاشی، سازد و یا طعن نیزه ای كه به دست دشمن است مرگ مرا تسریع نماید و حربه ای كه به احشاء و جگرم نفوذ نماید، تا آنكه عابرین بر قبرم، بگویند، چه سعادتمند بود، این رزمنده كه به رستگاری رسید.

و اشعاری كه زید از او شنیده این بود كه به مركب خود خطاب كرده و می گفت:


اذا ادیتنی و حملت رحلی
مسیره اربع بعد الحساء


فشانك انعم و خلاك ذم
و لا ارجع الی اهلی ورائی


و جاء المسلمون و غادرونی
بارض الشام، مشتهی الثواء


وردك كل ذی نسب قریب
الی الرحمن منقطع الاخاء


هنا لك لا ابالی طلع بعل
و لا نحل اسافلها رواء

[صفحه 330]

زمانی كه راحله ی مرا حمل نمودی و راه طولانی، بر پشت تو پیمودم، از آن پس مسافرتی، در پیش ندارم. كه بر تو بنشینم و بر تو مذمتی نیست زیرا در این سفر آرزوی بازگشت ندارم من در سرزمین شام بمانم و مردم برگردند. آن روزی كه به لقای پروردگارم نائل آیم، باكی ندارم كه پس از من نخلی پرثمر گردد و یا نهالی در زمین ریشه زند.

پس از وداع با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یاران و دعای خیر آنها، سپاه اسلام به سمت شام حركت نمود، در منزلی به نام معان (وادی القری) به آنها خبر رسید كه هرقل، با صد هزار رومی و صد هزار اعرابی كه در راه به آنها پیوسته، به قصد جنگ، در حركت و در «ماب» فرود آمده است لشكر اسلام، چند روزی در وادی القرای، توقف نموده، وارد شدند كه آیا می توان، با سه هزار نفر، به جنگ دویست هزار نفر رفت یا نه؟

نتیجه ی مشاورت این شد كه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اطلاع دهند، تا امداد برای آنها بسیج نماید و یا دستور بازگشت صادر نماید.

عبدالله در آن وقت، سخنان مهیجی ایراد نمود و گفت: به خدا قسم تا به حال در هیچ جنگی، با اتكای به كثرت نیروی نظامی، نجنگیده ایم، بلكه همیشه قدرت لا یزال الهی، پشتیبان ما بوده است. خدا را گواه می گیرم كه در جنگ بدر، جز دو راس اسب و كمی اسلحه و نیروی انسانی، از یك سوم نه بیشتر، در مقابل كفار نداشتیم و پیروزی ما در آن روز، به اتكاء اسباب ظاهر نبود و آن وعده ی الهی بود كه ما را پیروز كرد. سخنان گرم و آتشین عبدالله به پایان نرسیده بود كه سربازان جان بركف، به حال آماده باش درآمده و آمادگی خود را برای جنگ ابراز كردند.

در این جنگ، به ترتیب: زید بن حارثه و جعفر به شهادت رسیدند و نوبت سرداری، به عبدالله رسید، وی پرچم را به دست گرفته و وارد معركه ی جنگ گردید و با عباراتی خود را تهییج نمود و پس از رزم فراوان خستگی بر وی عارض شد و در آن حال، خون بدن را به پیشانی مالیده و صورت به سوی مسلمانان برگردانید و گفت: ای گروه مسلمان، برادرانتان را حمایت كنید سپاه اسلام با مشاهده ی این حال به صورت

[صفحه 331]

گروهی به رومیان حمله كردند و تلفات سنگینی به دشمن رساندند. در آن حال عبدالله از فرط خستگی از اسب فرود آمد.

پسر عموی وی، قطعه گوشت بریانی نزد او آورد و گفت: با خوردن این گوشت، تجدید نیرو كن كه امروز زحمت فراوان تحمل نمودی! عبدالله گوشت را به دندان گرفت و ناگهان صدای تیر و كمان و همهمه ی دشمن، از گوشه ی میدان به گوشش رسید گوشت را انداخت و به خود گفت: تو زنده ای و صدای دشمن بلند باشد؟ دوباره حمله را آغاز كرده و آنقدر جنگید، تا به شهادت رسید.

[صفحه 332]


صفحه 329، 330، 331، 332.